زندگی با آدماش برای من یه قصه بود
توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود
همه خنجر توی دست و خنده روی لب شون
توی شب صدایی جز گریهء بیصدا نبود
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دلو وا نمی کنه
زندگی با آدماش برای من یه قصه بود
توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود
همه خنجر توی دست و خنده روی لب شون
توی شب صدایی جز گریهء بیصدا نبود
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دلو وا نمی کنه